تولدم مبارک شد..
بیست و اندی سال پیش در چنین روزی بدنیا اومدم.

خدایا شکرت.

نوشتن خیلی خوب بود.

...

حرف نوشتن رو فراموش کردم.

این پست رو واسه این میزارم که برم ببینم صبح که میخوام برم سر کار دقیقن چند شنبس!
محمدرضا که میگه چهارشنبس چون من دیروز (دوشنبه) کلاس بودم، میگم نخیر پنج شنبس! باز این محمدرضا میگه نخییییییر چهارشنبس، من دیروز کلاس بودم، خودمم مطمئنم که نمیدونم چند شنبس!
اَه، هیچ وقت اینروزای هفته رو یاد نمیگیرم، همیشه مشکل داشتم باهاشون، حتی دو سال جمعه ها رو هم متوجه نمیشدم کی میاد!

چهار سال یه همچین جمعه ای من تو راه مشهد بودم.

تلخ منم
همچون چای سرد
که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی و ننوشیده باشی.
تلخ منم؛
چای یخ
که هیچکس ندارد هوسش را!

...

امروز دلم بدجوری هوای اون موقع ها رو کرد.

اون موقع ها که مشهد بودم.

اون موقع هایی رو که آرزو داشتم زودتر تموم شن.

دلم گرفته.

...

بعضی وقتها حس نوشتن خیلی زیاده٬ مثه الان٬ولی بعد این همه مدت!

... 

 دوباره شروع میکنم...

... 

امتحانام دیگه تموم شد٬ به سلامتی پایان نامه تموم بشه میشه یه نفس راحت کشید.

...

ما راویان قصه های رفته از یادیم...

... 

من هستم.

...

به مناسبت تولد من جشنی در کامنت دونی برپا می شود.

...

به مناسبت روز دانشجو افتتاح شد D:

 

 

 

 

 

مشترک گرامی دسترسی به این

 

 سایت امکان پذیر

 

نمی باشد.

 

 

 

...

۱- مرغ و خروس نامرد ..

۲-یکی بیاد بریم کافی شاپ ماهان آب طالبی بخوریم٬ به حساب من.

...

یه سرخ پوست هیچ وقت خم نمیشه...

 

 

 

۵۹

...

بد جوری زده به سرم٬

شاید زدم این وبلاگ رو حذف کردم...

 

 

 

 

 

۵۷

...

اصن حوصله تایپ کردن ندارم٬ حس نوشتن نیس٬ نه اینکه چیزی نباشه یا اتفاقی باشه که نشه نوشت٬ نه٬ یعنی وقتش نیس٬ یا باید بخوابم یا درس بخونم٬ در ضمن پشت سر دختر مردم حرف در نیارینا٬ فقط در حد معدل ۱۲ ٬ بیشتر از اون که میدونین اُفت داره واسه یه دانشجوی رشته برق- مخابرات٬ سعی میکنم در شاءن یه دانشجوی برق بشه معدلم...

۶۱

...

فیفا علی دایی رو به عنوان بهترین تماشاچی بازی ایران و مکزیک انتخاب کرد..

 

 

۵۴

...

آگهی استخدام

کارخانه رب به دو نفر احتیاج داره برن در هر خونه یه رب بدن...

*

من داد میزنم تو برو هرکی خواست یه ربع بده در خونشون بیا....

۵۷

...

مثه یه رنگین کمون هفت رنگ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!هفت رنگ!!!!!!!...

 

۵۶

...

حالا که امام باعث و بانی تعطیلی شده...

خرمشهرم که خدا آزاد کرده بزن بریم شمال....

۵۵

...

اینجا نمیشه چیزی نوش...

 

چیزی هم نیس که بنویسم...

۵۳

...

الان شمالم...

 

 

 

 

۵۲

...

اون خدا که گفتم٬ فک کنم یا راه رو گم کرده یا ما رو دور زده...

 

 

۵۱

...

 ٭

این رزمایشه خیلی بدِها...

۵۰

...

و خدایی که در این نزدکیست...

۴۹

...

این یاهو  واقعا شورش رو در آورده ها٬ همین امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬ فقط امشب٬فقط امشب٬ ... ویندوز عوض کردم٬ ۴۹ بار یاهو رو دلت کردم دوباره برنامش رو نصب کردم٬ ولی بازم باز نشد٬ فردا صبح هم قراره بریم مشهد٬ بارونم میاد٬ محمدرضا هم داره با میاد٬ الان با مامان و باباو خواهرم و محمد رضا و بارون میشیم  ۶ نفر٬ فک کنم ۶ صبح بریم٬ این یاهو بازم باز نشد٬ فک کنم تلفن مشهدم یه طرفه شده دوباره٬ تا مارال پولاش رو جم کنه احیاناْ چن قرن طول بکشه٬ این پول دسش بیاد همون موقع خرج نکنه خیالش راحت نمیشه٬ شنبه نمیدونم چی دارم٬ هیچ کدوم از جزوه هام کامل نیس٬ جزوه الکترونیک ۲ سمانه رو ورداشتم با خودم آوردم که مثلا تو این ۲۰ روز و اندی که اینجا بودم جزوم رو کامل کنم٬ ولی دریغ٬ بیخیال٬ برم دانشگاه فک نکنم زنده برگردم٬ من رو میکشه سمانه٬ گزارش کار آزمایشگامم مونده٬ اونم یکی بیاد واسم بنویسه٬ حالا جزوه رو کپی میگیرم٬ گزارش کار فتویی استادمون قبول نمیکنه که٬ یه نفر بیاد سر کلاس ورزش بدو٬ یه نفرم بیاد وسیله هام رو جم و جور کنه٬ من تموم وسیله هام پخش و پلاس٬ ۲ تا جورابمم گم شده٬ فک کنم صبح خونمون عروسی باشه!!  این یاهو هم قراره پدر ما رو بسوزونه٬ هرکی میخواس من رو بکشه٬ نمیتونه٬ من خودم میمرم الان..این افتخار نصیب یاهو شد٬ یکی هم بره بخواب من قراره سحر خیز باشم فردا٬ من جاش بیدار میمونم٬ الان خوابم نمیاد٬ ولی قول میدم رسیدم مشهد تا ۲ روز بخوابم٬ اگه تلفنم قطع نبود سفر نامم رو مینویسم٬ اگه تلفن قطع بود یکی بیاد به جا من جواب فحشا رو بده٬ فقط یه نفرا٬ همه با هم فحش ندین به هم٬ احترام خودتون رو نیگه دارین٬ ممکنه من بیام تو صفحه نظرات یه نیگاه بندازم٬ بعد حرفای بد یاد میگیرم٬ از واژه خر هم استفاده نکنین...

 

 

                                                                                                                                  با احترام:

                                                                                                                                               من!...

 

 

۴۶

...

بهتره این متن پاک بشه..بعضی چیزا گفته نشه بهتره..

۴۵

...

اصن حوصله تایپ کردن ندارم٬ مامان بزرگم ۲ روز مونده به عید سکته کرد از اون مغزیهاش٬ خوبه اثراتش زیاد ناجور نبود یکم دهنش کج شده بود که اونم به مرور زمان داره خوب میشه٬ پاهاشم یکم احتیاج به ورزش داره٬ ولی سرش حتما باید عمل بشه٬ روز اول که بیمارستان بود٬ روز دوم خونه داییم بود که پای زنداییم به دلیل امدادای غیبی پیچ خورد٬ صبح عید زنگ زد گف بچه ها رفتن عید دیدنی من تنهام یکی بیاد کمکم٬ بابام اینا هم دیدن تقسیم بشه خونه ما بهتره٬ خونه بزرگتره مامان بزرگمم راحت تره٬ بابا بزرگمم میگه من طاقت ندارم مامان بزرگت رو اینجوری ببینم٬ همش تو چشش اشکه غروبا یه سر میاد بعد شب داییم میاد دنبالش میبرتش خونه خودشون٬ خوبه مامان بزرگم اینا زیاد پیر نیستن٬ آها!!! همه مهمونای مامان بزرگمم میان خونه ما خبرش رو بگیرن٬ مامانم هی به این بچه های غریبه هام عیدی میده٬ بعد من که میگم پول بده برم اون کتونی تایمبرلند رو بخرم میگه پول ندارم٬ دیروز به دختر داییم عیدی داده٬ زن داییم میگه اینا بزرگ شدن دیگه عیدی دادن نداره که٬ دختر داییمم میگه: آره من شتر شدم عیدیم هم باید شتر باشه٬ بعد داشتن میرفتن جلو در میگم حاتمه جون هرچی مامانم بهت داد رد کن بیاد لازم دارم٬ نامرد برنگردوند٬ پسر خالم اینجا بود که پسر عموم با خانومش که علی پسر خالم میگه شبیه قورباغه اومد خونمون٬ من که اصن ندیدمشون٬ یه ۶ دقیقه نشستن رفتن٬ خواهرم گفت چه بیشعور اینا اومده بودن فقط عیدی بگیرن برن!!؟؟!!!پسر خالمم میگه منم یه آدم بیشعوریم٬ عیدیم رو بدین برم٬ بهش میگم علی به بابات بگو هرکی عیدی نده خره٬ میگه بابام یه خریه به همه عیدی میده٬ خدا به خالم ۳ تا بچه داده که دوتا اولش از زیر دسه خالم اینا در رفتن یکم بی ادب شدن٬ منم از روز اول همش میگم خوش اومدین٬ این کلمه کلا تو زبونم افتاده٬ نکه تو مشهد با کسی رفت آمد نمیکنم یکم آداب معاشرت رو فراموش کردم٬ بعد از اونجایی که مامان بزرگم اینجاس حتما باید دو نفر خونه باشن من با داداشم اینا رفتم خونه دایی کوچیکم عید دیدنی٬ بعد به زنداییم میگم چه عجب٬ خوش اومدین٬ زنداییم هم اصن به رو خودش نیاورد من چی گفتم٬ فعلا تنها جایی که رفتم عید دیدنی خونه داییمه٬ ماهانم هر روز زنگ میزنه میگه کی میای خونه ما٬ بهش گفتم عیدی هات رو جم کن آخر عید بده به من٬ بعد دیشب به مامانش میگه عیدیهای عمه جون رو بده٬ داداشم میگه همش میگه عیدیهام واسه عمه جونه٬ فک کنم اینجوری آخر عید بتونم اون فراری نقره‌اییه رو بخرم٬ خدا رو چه دیدی شاید منم ماشین دار شدم٬ آها!!! خدمت مهمونای محترم عرض کنم٬ شما اگه عجله دارین اصن لازم نیز چایی که تعارف میکنن وردارین٬ عزیزان نعلبکی تزئینیه٬ واسه این نیس که شما چایی بریزین توش بعد هم پیش دستیتون خیس بشه هم فرشهای ما هم نعلبکی کثیف بشه٬ در ضمن سیب و خیار و کیوی رو ما دیدیم با پوست هم میخورن٬ شما هم با پوس بخورین چی میشه؟؟؟هان!!! حتما باید پرتغال بخورین٬ پرتغال رو که خونه خودتونم میتونین بخورین آخه٬ بخدا مامانم گناه داره٬ شما که میرین ماهم میریم تو اتاق٬ بعد مجبوره هم پیش دستیهاتون رو بشوره هم نعلبکیهاتون رو بعد یه ساعتم بشینه خشکشون کنه٬ اینجوری خسته میشه به خدا رحم کنین٬ باید ناهار و شام و ۲ سری صبحونه هم آماده کنه٬ باید به مامان بزرگمم برسه٬ نگاه نکنین چن تا دختر و ۲ تا عروس داره ماشاا... ما همه مثه دسته گلیم٬ کار بکنیم پژمرده میشیم٬ یکم انصاف داشته باشین فقط شکلات بزارین تو پیش دستی نعلبکی ور ندارین خواهشن٬ آجیلاتونم که میتونین با پوس بخورین٬ چرا شما همش ظرفای مامانم رو کثیف میکنین؟؟؟؟میاین عیادت مریض مثلا٬ ساعت ۹ صبح این بیچاره خوابه٬ بیدارش میکنین٬ شبم که تا ۱۱ میشینین٬ کی استراحت کنه؟؟؟بعضیهاتونم که خیلی تیزین درس سره سفره شام و ناهار میاین٬ این کارا هنر نیست به خدا٬ تازه زشتم هس٬ حداقل بگین میخواین ناهار شام بیاین٬ اصنم خجالت نکشین دسه خالی بیاین٬ اصن هرچی شما بیارین واسه مریض ما میخوریم پس نیارین٬ قدیما رسم بود عیادت مریض میرفتن یه دونه کمپوت میگرفتن دستشون٬ جدیدا مد شده مثه اینکه دیگه نمیگیرن نه؟!!من باید برم شام درس کنم٬ مامانم اینا از فرصت استفاده کردن هیچ جا نرفته بودن تا حالا٬ ماهانم از صبح ۱۰۰بار  زنگ زده که پدر جون پاشو بیا خونمون٬ دیدن مهمون نداریم رفتن٬ من برم شام درس کنم٬ کسی بجز من و خواهرم خونه نیس٬ مامان بزرگمم که خوابه٬ سرو صدا نکینین٬ بشینین سر جاهاتون تا من بیام...

 

 

۴۳

...

پنجره هم تمیز میکنم٬ حیاطم جارو میکنم و میشورم٬ ماشینم میشورم٬ هر کی میخواد بگه بیام٬ الان اینکارا رو بلدما٬ کارمم خوبه٬ امروز رفتم جلو در دیدم همسایمون داره ماشین میشوره٬ بهش گفتم اِاِ چرا شما ماشین میشورین حاج آقا؟ میگه واسه یه ماشین باید ۲ ساعت تو صف باشی٬ خودم میشورم یه دقیقه٬ میگم چرا بچه ها نمیشورن حاجی؟ میگه نه بچه ها دس نمیزنن. میگه اِاِ چرا؟ من که همیشه خودم ماشین رو میشورم٬ یه نیگاه به ریخت و قیافم کرد٬ یه نیگاه به ماشینش٬ فک کنم میخواست بده ماشین اون رو هم بشورم٬ خدایی اگه ۴ تومن میداد میشستم واسش٬ بعد جو گرفتتم اومدم ماشین رو بشورم سمت راست ماشین رو شستم گردوخاک شد٬ اومدم تو خونه تا باد تموم شه دوباره برم تو حیاط٬ خوابم برد٬ بیدار شدم دیدم ماشین نیس٬ داداشم دیده بود ماشین تمیزه رفته بود بیرون. میگم دیدی قسمت دختر بازیش تمیزه کجا رفتی سریع؟ میگه نه بابا رفته بودم خرید٬ همش سر من کلاه میذارن من ماشین میشورم اینا میرن بیرون٬ الانم داره از این بارون خوشگلا میاد اینجا. این عید خیلی بدها٬ همش دردسر داره٬ از هیچیش خوشم نمیاد بجز سبزی پلو با ماهی شب عید٬ یعنی فقط همینش خیلی خوبه٬ از عیدی گرفتنم خیلی بدم میاد٬ شخصا اصن دوس ندارم برم مهمونی٬ دوس دارم همش مهمون بیاد خونمون٬ البته فامیل نها٬ از این درو همسایه و دوس و آشنا٬ از بچهای عموم اصن خوشم نمیاد٬ خوبه بابام فقط یه خواهر و برادر دارها٬ عموم و عمم خودشون خوبن ولی بعضی بچهاشون قابل تحمل نیستن٬ همشون ازدواج کردن٬ منم اصن دوس ندارم برم پذیرایی کنم از اینا٬ آخه پذیرایی عید با منه٬ بعد واسه اینا نرم بابام دعوام میکنه٬ میگه مگه من چنتا خواهر برادر دارم شما اینکارارو میکنین٬ فک کنم امسال بابام درس و حسابی دعوام کنه٬ امسال میخوام جیم شم٬ فقط واسه بعضی مهمونا خونه میمونم. 

هرکی بگه ساله نو مبارک میزنم تو سرش...چه معنی داره شب ۴۰ محرم به هم تبریک بگین؟؟هان!!!!!

۴۲

...

یه جمعه میخواستیم بخوابیما، ساعت 8:30 وقت داشتم، خیلی سعی کردم به رو خودم نیارم بخوابم ولی این مملی و شری نذاشتن بخوابم، حالا بیدار شدم رفتم لباس بپوشم بابام گیر داده بیا صبحونه بخور، میگم حالامن دیروز یه اشتباهی کردم یه حالی دادم بهتون از دستم در رفت نیشستم صبحونه خوردم،  دلیل نمیشه هر روز صبحونه بخورم که، تازه فکر چن روز دیگه رو بکنین که از صبحونه خبری نیس، بعد کی میخواد جواب این معده رو بده، هان!!!مگه من چن روز اینجام، این معده بد عادت میشه، بابام دوباره شروع کرد که این کارارو با خودتون نکنید، پدر خودتون رو اینجوری در میارین و خلاصه کلی سرو صدا و داد و بیداد، ولی من که گول صدا بلندش رو نخوردم تازه لجبازی کردم همون چایی رو هم نخوردم، بابامم گفت اگه صبحونه نخوری گاوی، میگم تا دو روز پیش که میگفتی فرق کسی که صبحونه میخوره با اونی که نمیخوره اینه که اونی که صبحونه خورده مثل بی ام و میمونه سریع میره، اونی که نخورده هم مثل ژیانه آروم میره، حالا شدم گاو؟؟؟؟؟؟میگه تو آدم که نیستی، میگم جون من یه نیگاه به من کن!!! من کجا شبیه گاوم؟؟؟اگه صبحونه بخورم میشم شبیه گاو، اصن بیا یه عکس من رو بردار بزار تو ماشین اومد و یه موقع یه گاو اومد جلو ماشین، بد مقایسه کن، یه نیگاه به عکس من بنداز یه نیگاه به اون گاوه، ببین شباهتی میبینی؟؟؟خدایی بابام چه تشبیهی کردا، من میام اینجا بابام یه کم بی ادب میشه، تو خونه هم زورش فقط به من میرسه، میگم بابا جون اگه با من مشکلی داری من نیام گرگان بمونم همون مشهد؟؟میگه من دلم واسه شما میسوزه یکم غذا بخورین، بزارین به بدنتون انرژی به مقدار لازم برسه، شما ضعیف باشین که نمیتونین خوب درس بخونین، آدم صبحونه بخوره تا شب شارژه، میگه بابا من اگه صبحونه بخورم که نمیتونم ناهار بخورم، میگه همون دیگه تا لنگ ظهر میخوابی همیشه کسلی، بعدشم دید نه واقعا من آدم نمیشم ترجیح داد احترامه خودش رو نیگه داره لباس پوشید رف دنباله کارو کاسبیش، ولی تو این بارون من رفتم در حیاط رو واسش بستم، بهش میگم اینقد به فکر شکم مایی، بیا پول بده این درو کنترلی کنن ما تو این بارون نیایم درو ببندیم، ولی خدایی این بابای من چه اعصابی داره ها، هروقت من رو میبینه کلی زجر میکشه، میگه شما همین قدر غذا میخورین که نمیرین، اینقد ضعیف باشین تو هیچ کاری موفق نمیشین. بالاخره ساعت 9 رفتم تا 2:30 نشستم نوبتم بشه، اومدم خونه دیدم مملی رفته، ولی داداشم ماهان رو آورده بود، عاطفه هم اومده بود کمک که شیشه ها رو تمیز کنیم ولی چون بارون میومد و هوا سرد بود ما هم خونه نبودیم مامانم نذاشته بود تمیز کنه، خدایی دختر خاله به این باحالی کی دیده؟؟؟؟موهامم خیلی کوتاه کردم موها ماهان و مملی از موهای من بلندتره، دیگه اون موها داشت دیوونم میکرد، من موندم این دخترها چه جوری موهاشون رو زیر شال و مقنعه درس میکنن؟! من که کلی کلافه میشدم هردفه، تا وقتی خونه بودم که وظیفه موهام گردن مامانم بود همه کاراش رو خودش میکرد واسه همین نمیذاشت کوتاشون کنم، ولی از وقتی رفتم مشهد هر سری که میام گرگان کوتاه میکنم موهام رو بعد میرم، وخلاصه اینکه زندگی لذت بخشه...

۴۱

...

فعلا یه جا رزو کنم..خوابم میاد..بیدار شدم میام میگم من اینجا چه چیزایی که ندیدم...

در خانه ما چیزهای زیادی به وفور یافت می شود. من در اینجا برای اولین بار صبح را دیدم و به طبع آن صبحانه و آنقدر صبحانه خوردم که داداشم گفت جلوی اینو بگیرین اینجوری ما تا دو روز دیگر ورشکست می شویم. یکی جلوی اینو بگیره. من در اینجا چیزهای زیادی دیدم. اول صبح که وارد شهر شدیم در تمام میادین و بلوارها سبزه دیدیم و مست کردیم و هوای نمناک شمال در روح و روان ما تاثیر گذاشت و ما دیوانه شدیم. من بلافاصله بعد از صبحانه خوابیدم تا غذایم هضم شود و با وینگ وینگ ماهان و عاطفه از خواب بیدار شدم چون اینها خود خانه و زندگی ندارند 24 ساعته اینجا پلاس می باشند. من بعد از مدتها در اینجا غذای واقعی دیدم و  می خواستم بسیار غذا بخورم و کم خوردم. در اینجا به من خیلی سخت میگیرند. یک گاو آهن به من وصل کرده اند و گفته اند شخم بزن و اگر حیاط را شخم نزنی از یونجه شب خبری نیست. ما در اینجا گاو و گوسفند فراوان داریم  و مرغ و خروسهایمان را گرگ برده است و جوجه هایمان بی پدر و مادر شده اند. وضع مالی ما در اینجا بسیار خوب میباشد. ما در بالای کوه هستیم و بقیه پایین کوه. من از بالای کوه خانه های مردم را بسیار نظاره میکنم و همسایه ها از دیدن من بسیار خرسند شدند و قرار شد فردا گندم های آنها رادرو کنم. در اینجا امکانات فراوان می باشد و اکانت بسیار گران و همقیمت طلا می باشد. من الان چایی دم کرده ام. کارهای سنگین به من زیاد می گویند و ... گاگول بازی بسه دیگه.

ماهان یاد گرفته به همه میگه متشکر بیدم. دادشم از پا گرفته و کله پاش کرده ماهان واسه اینکه بذارتش پایین میگه متشکر بیدم. داداشم بهش میگه بگو نوکرتم ماهان میگه متشکر بیدم میگه بگو نوکرتم میگه ای بابا خوب متشکرتم از وقتی هم اومده میگه داداشم واسش آی لب بندر امشب مهشره رو بخونه اینم قر میده خلاصه اینکه خوش میگذره غروبم داداشم رف دنبال مملی آوردش اینجا چهارشنبه سوری برگ ذ ز ظ ض ار کردیم...

 

۴۰

...

این متن فردا نوشته می شود

۳۹

...

این کلاس ورزشم بد دردسری شده ها٬ حالا تو هی بگو ۳ ساله تحرک نداری٬ سرتم بر گردونی استخونات میشکنه٬ احمق صدای ترک خوردن استخونا رو میشنوه ها٬ باز میخنده میگه آها٬ بزار عضلهات کش بیان٬ یکم درد میگیره٬ ولی باید عضله هات عادت کنه٬ بعدشم نرمش٬ آها آفرین با نوک پاهات به زمین اشاره کن٬ تا ۸ بشمار بزار از خجالت آب شه٬ حالا به آسمون اشاره کن٬ مواظب باش خجالتش ندی٬ ممکنه بارون بیاد٬ حالا انگشتات رو بکن تو چشه بغل دستیت٬ بسه٬ کورش نکنحالا شصتتم بکن تو (  ).بسه حالا بدوئین٬ شما ۶ نفر اول٬ آفرین بدویین٬ با دهن نفس نکشینا٬ بقیه وسط بشینن نیگاه کنن تا نوبتشون بشه٬ یکی بیاد اینجا شنا صعودی بره٬ این رو من از همه بهتر رفتم٬ اولین نفرم من رو برد٬ آخه بدنه من مثل چوب خشکه٬ عین چوب٬ بقیه ۳ ساعت همه‌جاشون رو قر میدادن٬ اگه ورزش همش شنا صعودی باشه من ۲۰ میگیرم٬ ولی دراز نشست رو باید حذف پزشکی بگیرم٬ من دراز بکشم دیگه پاشدنم با خداست٬ این رو یکی به این خانوممون حالی کنه خواهشن٬ هنوز از اون هفته استخونای پهلوی راستم درد میکنه٬ خوبه من فقط وقتی معلمه نیگاه میکنه٬ ورزش میکنم٬ اگه مثل بقیه کلاس رو جدی بگیرم که تا ۲ روز دیگه حلوامو باید بخورین٬ جدیدا هم فهمیده من تکون نمیخورم چشماش رو میندازه تو چشم من بعد میگه بشمار٬ کلاسام رسما تموم شد٬ ولی به خاطر خواهرم میمونم٬ اون تا ۴ شنبه کلاس داره٬ ترم آخرم هس مجبوره همه رو بره غیبت نکنه٬ چون ۱ درسش حذف بشه مجبوره واسه ۲ واحد٬ یه ترمه دیگه اینجا باشه٬ خوش به حالش ۸ ترمه تموم میکنه٬ من همین الانش رسما ۹ ترمه میشم٬ باز خوبه بابام اینا درک میکنن رشته من سخت تره٬ ولی این داداشم هی سوسه میاد میگه برق و سخت افزار مثل همن تقریبا٬ تو چرا ۸ ترمه نمیشی!!! بابا دیروز زنگ زد گفت همه کارا رو انجام دادیم تموم شد٬ خیالت راحت پاشو بیا!!!!مملی هم سفارش داده هرچی پول بابات واست فرستاده رو بده واسم تلسکوپ بخر٬ آخه یکی نیس به این بچه بگه٬ عزیزم من ۶۰ تومن بدم تو ستاره ببینی؟ خوب خودم میشم ستاره٬میشینم روبروت ۲۴ ساعته رصدم کن...

 

 

 

۳۸

...

آخرش یا از سر درد میمیرم٬

یا دندون درد٬

یا جمجمه‌ام متلاشی میشه کف خیابون٬

اینم صد بار.

۳۷

...

هوا خیلی سرده...دعا کنین زنده از کلاس برگردم .....این متن سانسور شد...

۳۶

...

امروز زنگ زدم خونمون مامانم خیلی خسته بود صداشم در نمیومد٬ میگم چیه؟ میگی هیچی سرما خوردم٬ به خواهرم میگم چی شده؟ میگه الان یه هفتس مامان و بابا دارن خونه تکونی میکنن٬ دیروزم آشپزخونه رو شستن٬ خسته شدن٬ میگم اتاق من چی؟ اونجا رو تمیز کردین؟ پردش که تمیزه اوندفه مامان شستتش دیگه وصل نکردم گذاشتم واسه عید وصلش کنم تمیزمونده٬ فقط کمدش رو هم یه گرد گیری بکنین٬ کارا تموم شد زنگ بزنین ما بیایم٬ میگه آره همه کارارو انجام دادن٬ فقط مونده پنجرها که اونم گذاشتیم شما بیاین٬ البته خودشون میدونن من اهل این کارا نیستم بیشتر منظورشون این ک ذ ز ظ ض ت بدبخته(این خواهرم که اینجاس)٬ ماشاا... خونه ما هم که آکواریومه همش پنجره اس٬ فک کنم کاره دو روز باشه٬ شما که فعلا رو غلطکین همت کنین پنجره های ما تموم شه٬ ثواب داره به خدا. استاده گفت بود کلاس ۳ رو ۲:۳۰ بیایم٬ داشتم میرفتم مارال گفت واسا منم بیام بریم عابر بانک پول بردارم٬ یه صفی بود٬ مجبوری واستادیم٬ یه دو دقیقه بعدش احساس کردم یکی داره در کولم رو باز میکنه٬ نیگاه کردم دیدم ۲ تا پسرن پشت سر ما واستادن٬ یهو کولم رو بغل کردم گفتم اِِاِ نکن بیشعور بعد اومدم یه پله بالاتر واستادم٬ پسره هم همش میگفت خودت ذ ز ظ ض رر کردی٬ نقشه گنج بود از دسش دادی٬ بعد دید ما چیزی نمیگیم زیپ کوله مارال رو باز کرد٬ مارالم کولش رو آورد جلو گفت حواست به خودت باشه ها٬ دسات رو جم کن٬ پسره هم گفت من حواسم به خودمه٬ دسامم تو جیبمه با تو چیکار دارم٬ یه مرده هم اونجا بود به پسره گفت الان برگرده بزنه تو گوشت تو چیکار میکنی؟ پسره هم گفت دختر خالمه اختیار داره٬ خدایی این ملت چقد پرو هستنا٬ بعدش رفتیم دانشگاه سارا میگه به اون پسره چرا فحش دادین؟ میگم کدوم میگه همون که تو صف بانک بود٬ جالبه همه دیده بودن مارو تو صف٬ امروزم کلاس تجزیه بود٬ منم به موقع رسیدم٬ ولی چون قرار بود سارا جزوه آزمایشگاش رو واسم بیاره واستاده بودیم صحبت میکردیم استاده رف تو کلاس٬ منم دیدم مینا داره میره تو کلاس ژاکتم رو دادم بهش گفتم بیا این رو ببر تو کلاس که حداقل اومدم صندلی داشته باشم٬ حرفامون که تموم شد رفتم از در پشتی ببینم این مینا کجا نشسه که رفتم توکلاس مستقیم برم همونجا یه ساعت دنبالش نگردم٬ کلاسم پر پر بود مگه تو این شلوغی میشد مینا رو پیدا کرد٬ اومدم از اون در جلویی(کلاسمون ۲ تا در داره) برم تو کلاس در رو که باز کردم یهو گلزاد گفت پاکن داری٬ منم در رو بستم بهش پاک کن دادم٬ یکمی هم با گلزاد حرف زدم٬ بعدشم رفتم تو کلاس که یهو دیدم کلاس منفجر شد٬ به استاد میگم ایندفه که زود اومدم تازه ژاکتمم تو کلاسه٬ گفت بله بعدش دوباره همه خندیدن٬ به مینا میگم اینا چه شونه؟ میگه استاد داشت درس میداد یه چیزی نوشت گفت درسته؟ بچه ها گفتن آره٬ بعد استاده به در عقب نیگاه کرد گفت درسته! بعد خندید گفت: داشت توی کلاس رو نگاه میکرد گفتم درسته گفت آره٬ الان میاد تواز این در(آخه در پشتیه قفله) بعد ذ ز ظ ض ل زد به در جلو لبخند زنان٬ بعد تو در رو باز کردی نیومدی تو٬ گفت خجالت کشید نیومد ولی میاد نگران نباشید٬ بچهام بلند بلند یه چیزایی گفتن٬ استاده هم گفت میخواین برم یقشو بگیرم بیارمش تو کلاس؟ آره؟ برم!! برم!! نرم؟ کوتاه بیام؟ باشه به خاطر شما. یه پسره هم گفته بود نمیتونین٬ ذ ز ظ ض ورتون نمیرسه استاد٬ بعدشم که اومدی تو همه خندشون گرفت. کیفم ماشاا... مثلث برموداس همه چی توش پیدا میشه٬ همه وسیلهام رو ریختم رو میز مینا که یه برگه پیداکنم جزوه بنویسم٬ یهو اون ته مها کیفم یه برچسب آدامس پیدا کردم عکسه یه اردکه خیلی خوشگله٬ زرده داره با انگشتش قلبش رو نشون میده خیلی خوشگل بود منم چسبوندمش رو دستم٬ ترکیبه رنگش عالیه٬ الان پشیمونم کاش میچسبوندمش رو کیفم٬ واسه ۴شنبه سوریم ۲جا دعوت شدم٬ سارا اینا باغ دارن گفت بیا اونجا٬ از بچها فقط من رو گفته٬ ولی اگه بقیه بچه ها نباشن نمیرم٬ میناهم گفت با بچها هماهنگ کن بریم بیرون٬ جالبه منظورش از بیرون فک کنم دقیقا خونه ما بود٬ به هر حال از هیچی بهتره...

الان از کلاس اومدم بازم دیر رسیدم رفتم فقط ۲ تا صندلی خالی بود اونم وسط ۲ تا پسر منم رفتم کنار یکیشون نشستم٬ بعد هرچی تو کیفم بود ریختم رو میز که یه برگه پیدا کنم واسه جزوه٬ یهو این پسر بقلیه گفت: خودکار اضافه داری؟ منم ۴تا خودکار بهش دادم٬ یکیش رو نیگه داشت بقیش رو داد٬ همون یکیش رو که نگه داشته بدجوری رفته رو اعصابم٬ فک کنم خودکارم رو تا آخر ترم لازم داره٬ اون ترمم روز امتحان الکترونیک یکی دیگه ازم خودکار گرفت٬ بعد چند روز پیش اومده میگه خانومه...خودکارتون(رفته بود از این خودکار فرانسویا خریده بود)گفتم نه بابا مرسی این حرفا چیه٬ گفت نه باید بگیری٬ منم گفتم خودکار من این شکلی نبود که پارکر بود٬ اونم گفت حالا این رو بگیر٬ گفتم نه٬ اونم گفت باشه مرسی٬ ولی این یکی رو اعصابمه ها٬ این خودکارو خواهرم واسم خریده بود٬ فردا اینقد نیگاش میکنم تا بیاد خودکارم رو پس بده... 

من فردا آزمایشگاه دارم اما روپوش سفیدم رو گرگان جا گذاشتم نیاوردم یکی بیاد به من روپوش آزمایشگاه بده٬ اصن یکی بجا من بره کلاس٬ چی میشه مگه٬ شما که همه کلاساتون رو میرین٬ اینم برین خوب٬ چیزی ازتون کم نمیشه!!..

 

۳۵

...

یه چنتا شلوار داشتم حیفم میومد تو دانشگاه بپوشم٬ باز بچهامون یکم خوشتیپ بودن میگفتم کل لباسه اشکال نداره ولی اینا اینقده بد لباس میپوشن آدم حیفش میاد لباس خوب بپوشه٬ چن روز پیش رفتم شلوار بخرم گفتم از این ارزونا بخرم واسه دانشگاه٬ رفتم یه بوتیک یه شلوار Zara دیدم دلم نیومد نخرمش٬ فک کنم شلواره رو بهم انداخت گفت اصله ولی ۲ بار پوشیدم زانو انداخته٬ اون شلوار قبلیام با اینکه ۸ ماه دارم میپوشم هیچکدوم زانو ننداخته این یکی رو ۲ بار پوشیدم یه جوری شده٬ من با همین پول میتونستم گرگان یه شلوار عالی بخرم٬ این جو چیزه بدیه ها٬ من اصن شلوار لازم نداشتم خانومه گفت Zara اصله منم خریدم٬ امروزم همینجوری رفتیم بیرون عیدی بخریم واسه اهل خونه رفتیم پروما٬ اصن هم قصد نداشتیم واسه خودمون خرید کنیم٬ بعد یه نمایندگی All star تازه باز شده بود ماهم جو گرفتمون نفری یه دونه کفش خریدیم٬ یعنی من اصن کفش نمیخواستم همینجوری پا زدم ببینم چه جوریه٬ تازه اون دفه رفته بودم گرگان یه کتونی خریدم٬ ولی این آقاهه کفی کفش نداشت٬ یه کفی نایک از یه کتونی نایک در آورد گذاشت تو کفش من٬ گفت این رو امتحان کن ولی باید کفیش رو بدی چون باید کفی رو بزارم تو کتونیه٬ منم کفشه رو پا کردم واسه اینکه کفیش رو نزاره سر جاش از پامم در نیاوردم گفتم میخوام با همین کفشه برم خونه٬ اونم فراموش کرده بود که کفی تو کفشه٬ منم کفشه رو فقط واسه اینکه آقاهه خیلی اصرار کرده بود کفی کفش رو پس بدم خریدم٬ اومدیم بیرون کلی خندیدیم که کفی رو بهش پس ندادیم٬ اینقد خندیدیم تو پاساژه که همه فک کردن خلیم٬ ولی وقتی اومدیم خونه گریم گرفت٬ آخه کی دمه عید میاد کفش آل استار میخره٬ الان اصن فصل خرید آل استار نبود ٬ فک کنم کفشه رو هم بهمون انداختن هیچی به اندازه شلواره عصبانیم نکرده٬ جو گرفتتم الانم پشیمونم٬ این اولین بار بود از مشهد لباس خریدم٬ من اصن از مشهد لباس نمیخریدم٬ این ماراله اغفالم کرد٬ جنس ترک بهمون انداختن میگن اصله. تازه اینجاهم یکم نا امن شده فک کنم٬ آخه رد پا شری اینجا دیده شده٬ همین روزمره گیها رو مینویسم٬ این رو هم نوشتم که درس عبرتی بشه واسه خودم که دیگه از مشهد چیزی نخرم...

 

۳۴

...

همین امروز٬ همین امروز که من فک میکردم بالاخره به موقع میرسم دانشگاه٬ همین امروز که اونروز شنبه استاده خودش گفت چهارشنبه ساعت ۳:۳۰ بیاین٬ همین امروز که من ساعت ۳:۳۵ رسیدم دانشگاه٬ همین امروز که ساعت ۳:۴۰ رفتم دمه در کلاس٬ همین امروزا٬ رسیدم دم در کلاس گفتم خوب خدا رو شکر اول کلاسه٬ اول از بیرونیه نیگاه به تخته کردم دیدم اوه چه خبره استاد تا میتونسته پا تخته مسئله حل کرده٬ گفتم خوب اشکال نداره یه سواله دیگه٬ در کلاس باز کردم رفتم تو کلاس٬ بعد همه خندیدن٬ من فک کردم باز استاده داشته خاطره تعریف میکرده٬ که استاده گفت به چی میخندین٬ هیچکی هیچی نگفت فقط میخندیدن٬ منم دیدم یه صندلی همون جلو خالیه نشستم٬ بعد استاده اومد نیشست روبه رو من یه نیگاه کرد هیچی نگفت٬ یه ۵ دقیقه گذشت یهو یکی دیگه اومد تو کلاس٬ دوباره همه زدن زیر خنده٬ استاده هم به من گفت« باز خدا پدر شما رو بیامرزه» اونموقع فهمیدم که وقتی رفتم سر کلاس بچه ها به من خندیدن نه به استاد٬ بعد تا ۴ درس داد گفت اگه خسته شدین بگین٬ بعد همه گفتن آره خسته شدیم٬ به بغلیم گفتم کلاس ساعت چند شروع شده گفت ۳ میگم مگه قرار نبود ۳:۳۰ شروع شه٬ گفت نه٬ آخر کلاس دوباره گفت همون ۳ بیاین٬ میگم اِاِ یعنی من دیر اومدم گفت آره. بعدشم بچه ها گفتن شنبه نیایم٬ گفت شما که همتون مشهدی هستین بهونه الکی نیارین٬ میگم استاد من چه گناهی کردم بین اینا؟ میگه شما که اولش ۴۵ دقیقه دیر میاین٬ آخرش ۱۰ دقیقه زود میرین٬ بعدشم کلی خندید٬ به هر حال کلاس امروزم ۱۵ دقیقه بیشتر نبود٬ بعد کلاسم داشتم میومدم دیدم هرچی تویتا و بنز سبزه سر ۴ راه دانشگاه واستادن٬ فک کنم باز خبریه٬ یکی میخواد بیاد دانشگامون...

 

۳۳

...

امروز دوباره الکترونیک ۱ داشتم٬ درس که تموم شد استاده گفت نفری یه برگه بردارین اسمتون رو با تاریخ امروز با کد کلاس بنویسین٬ سه تا سوال از درسی که دیروز توضیح داده بود گفت بعدشم گفت یه ربع وقت دارین جواب بدین٬ منم سوالا رو نوشتم رفتم جواب بدم دیدم مدادم مغز نداره٬ تازه من که دیروزم کلاس نبودم٬ واسه همین جواب سوالا رو ننوشتم٬ بعد کلاسم که بالاخره بعد ۲ هفته رفتم عکسای تولدم رو گرفتم٬ عکسا خوب شده بودن٬ جالبه عکسام همیشه از واقعیم بهتر میشه٬ تو عکس خیلی خوب میشم٬ حالا اگه کسی خواست ببینه میتونه یه سری به قسمت عکسای درخواستی وبلاگ پوریا بزنه٬ درخواست کنه حتما پوریا ترتیب اثر میده. امروز ردیف آخر بودم یعنی رسیدم سر کلاس استاده تو سالن بود درست بعد استاد رفتم تو کلاس٬ دیدم همه مثل این دبستانیا رفتن جلو نشستن٬ فک کنم بعضیا تو خونشون آینه قدی ندارن٬ یعنی اینا یه نیگاه به قد و قوارشون نمیکنن میشینن اون جلو؟ منم جدیدا فک کنم کور شدم٬ استاده هم که انگار میمیره بزرگ تر بنویسه٬ کلی به همه جام فشار آوردم تا ببینم استاده چی نوشته٬ تازه فک میکنه خطش بد میشه اگه انگلیسیهاش رو سر هم ننویسه٬ احمق همه کلمه هارو بهم میچسبونه و ریز مینویسه٬ زورشم میاد یکم گچ رو فشار بده٬ این مارالم هی این عکسا رو نیگاه میکنه میگه شدی شبیه این٬ شدی شبیه اون٬ یه عکسمم میگه شدی شبیه شهره تو اون کلیپه که محمد آرایشگرش بود٬ میگم مارال این حرف رو جلو شهره نزنیا٬ خجالت نمیکشی من بیست و اندی ساله رو با شهره چهل و هفت ساله یکی میکنی؟ میگه خوب خیلی ناز شدی٬ این حرفش یعنی شهره خیلی نازه. حالا اگه وبلاگ پوریا پیدا نشد میتونین اون کلیپ شهره رو ببینین... یه چیزی من فک میکنم اگه تست بازیگری بدم واسه نقش جوجه اردک زشت حتما انتخاب میشم ولی به شرطی بازی میکنم که بعضیها نقش رئیس جمهور ایران رو بازی کنن٬ بعضیهاتونم که نظر میدین تبلیغاته چیتوز بکنین٬ حالا بعضیها موتوری بعضیهام طلایی بعضیهام سرکه نمکیش...

 

۳۲

...

کار خدا رو میبینی٬ از ساعت ۷:۳۰ پاشدم٬ هی به خودم گفتم برم٬ نرم٬ برم٬ نرم برم٬ نرم؟ برم! نرم؟ برم! نرم؟ برم! نرم؟ برم! نرم؟ برم! نرم؟  آخه کدوم خری ساعت ۸ صبح پامیشه میره دانشگاه که من برم! بعد گفتم بیخیال نرم٬ رفتم بخوابم یهو یه فکری به ذهنم رسید گفتم برم ببینم دانشگامون چنتا خر داره٬ دیگه تا راه افتادم یکمی از ۸ گذشته بود٬ مسیر خونه تا دانشگامونم یه اِله٬ همه اون مسیر اِل رو پیاده میرن٬ منم که اَصن تحرک واسم ذ ز ظ ض رر داره٬ عادت به این سوسول بازیا ندارم٬ اکثر ماشینا هم تا جلو دانشگاه نمیرن٬ بعضیام الکی میگن آره بعد به اون اِله که میرسن نیگه میدارن٬ میگم مگه دانشگاه نمیرین؟ میگن نه مستقیم میریم٬ منم مجبورم واسه اون یه تیکه راه باز دوباره با یه ماشینه دیگه برم که دوباره یه چن دقیقه ای معطل میشم٬ رسیدم دانشگاه دیدم بَه اون خانومه با یه آقاهه جلو سه تا دختر رو گرفتن٬ منم اصن آمادگی مقابله با این صحنه رو نداشتم٬ یه لاک صورتی زده بودم از اینا که دادو بیدادن٬ از دور جیغ میزد٬ منم سریع شدم رفتم دیدم آقاهه همونه که گفته ببخشید تو فقط گریه نکن بیا برو٬ خانومه هم دید آقاهه چیزی نگفت گیر نداد٬ رفتم جلوتر خندم گرفت دیدم یه دختره از بچه های معماری واستاده داره میخنده٬ میگم باز به دوستای تو گیر دادن؟ میگه آره٬ جالبه که این دختره رو هر روز میبینم دم در به دوستاش گیر دادن٬ طفلیا فقط یکمی زیادی خوشگلن که اونم خدادادیه٬ اینا واسه چی گیر میدن به این ۳ تا عقل عاجزه٬ بعد داشتم از پله ها میرفتم بالا دیدم یکی از پسرا کلاسمونم داره میره من دیگه به هوای اون به برد نیگاه نکردم بدو بدو رسیدم بهش٬ بعد دیدیم استاد تو کلاسه داره درس میده در کلاسم بسته٬ گفت چیکار کنیم؟ خطیب چه جوریه؟ دعوا میکنه؟ گفتم نه درس میپرسه دیر بریم٬ گفت پس بریم٬ گفتم باشه٬ رفتیم تو کلاس دیدیم ۴۳ تا خود شیرینی کن زودتر از استاد رفتن نیشستن یه دونه صندلی هم نبود بشینیم٬ رفتم کلاسای بغلی رو نیگاه کردم دیدم اونجا هم استاد سر کلاسه منم روم نشد از کلاسشون صندلی ور دارم٬ این پویا نمیدونم از کجا صندلی گیر آورد برد سر کلاس٬ منم ۱۰ دقیقه دنبال صندلی گشتم پیدا نشد٬ دوسته خواهرم رو دیدم میگم بهاره با خطیب کلاس دارم رفتم سر کلاس پر بود بعد یه دورم تو کلاس زدم صندلی پیدا نکردم الان چیکار کنم؟ گفت بیا برو خونه٬ پر رو بازی در نیاریا شانس آوردی بار اول بهت چیزی نگفت الان دوباره بری سر کلاس یه چیزی میگه٬ منم  سریع اومدم خونه٬ گفتم اینجوری بهتره حداقل استاده احترامه خودش رو نیگه میداره.

نتیجه گیری اخلاقی: تمومه بچه های دانشکده مهندسی مشهد خر تشریف دارن بجز من...

نتیجه گیری اقتصادی: به جای اینکه پیاده برین دانشگاه پا درد بگیرین کلی هم پول دوا دکتر بدین با تاکسی در بست برین تا سلامتیتون به خطر نیفته...

نتیجه گیری اجتماعی: بیشتر راننده تاکسیها گاون...

نتیجه گیری من: به جای اینکه سر صبح از خواب پاشم٬ آخرشم اینجوری بشه٬ همون بخوابم اینجور کلاسا رو نرم بهتره...

 الان حال کردم این رو اضافه کنم: و خداوند گاو را آفرید ...

۳۱

...

دیروز کلاس تجزیه کلی حال داد٬ کلاس سه شروع میشد منم ۳:۱۵ رفتم کلاس٬ اولش که یکی از بچه ها عقب بود به استاده گفت یه لحظه واستین٬ بعد استاده گفت چشم٬ شما بگین بشین من میشینم٬ بگین بدو٬ من میدوم٬ بگین واستا٬ من وامیستم٬ اصلا هر چی شما بگین بعد رفت یه ۵ دقیقه نشست تا عقب افتاده ها برسن به درس٬ بعد یهو گفت حال میکنین با محیطا٬ من یکی که کلی حال کردم چون کلاس ساعت ۳:۴۵ تموم شد٬ تازه استاده گفت چهارشنبه ۳:۳۰ بیاین کلاس٬ بعد همینجور تو ذوق بودم که چه کلاس باحالی هنوز نیم ساعت نشده تموم شد که مینا گفت استاده از جلسه اول گفته بود ۲:۳۰ بیایم کلاس تو نبودی٬ به هر حال من که حال خودم رو کردم اصلا خسته کننده نبود واسم٬ بیچاره اونایی که۲:۳۰ رفته بودن٬ امروزم که آزمایشگاه داشتم دوباره٬ این آزمایشگاه فیزیک ۲ یه دانشکده دیگس٬ دانشگاه خودمون نیست٬ بعد این دانشکده علومه با تاکسی حدود ۴۵ دقیقه با خونمون فاصله داره٬ البته با آژانس بریم ۳۰ دقیقه ولی من خسیس‌تر از اونم که به خاطر درس٬ مال دنیا رو حروم کنم همون با تاکسی برم راحتترم٬ حداقل قلبم اذیت نمیشه٬ ۹:۴۰ از خونه رفتم بیرونا ولی اصلا تاکسی نبود٬ رسیدم کلاس ۱۰:۳۰ بود بعد استاده یه نیگاه به من کرد منم اصلا به رو خودم نیاوردم جزومو نوشتم٬ تازه جا هم نبود کنار خودش نشستم٬ بعد که گفت ۳ تا آزمایشی رو که درس داد رو انجام بدیم منم اون گزارشکاری رو که خودش نوشته بود رو گرفتم٬ تو کد ما ۷ نفر بچه های دانشکده علوم هستن رشته هاشونم ریاضی٬ شیمی٬ علوم تجربیه٬ از دانشکده فنی فقط من بودم٬ بعد منم از فرصت استفاده کردم به استاده گفتم من از دانشکده فنی میام تا برسم اینجا طول میکشه٬ اونم گفت باشه ولی اون ۲ جلسه که نبودی قراره جبرانی بزاریم حتما بیا٬ من٬ بعد باید گروه میشدیم ۲ نفری٬ منم با یه دختره هستم علوم تجربی میخونه٬ یکمی هم خل میزنه٬ استاده هم گفت تا آخر همین گروهایی که انتخاب کردم باشین٬ ولی این دختره یه دوس پسر داره توپ خفنه٬ من نمیدونم این پسرا ملاکشون واسه انتخاب دوس دختر چیه٬ بعد کلاس اومده بود دنبالش٬ استاده هم حالمون رو گرفت٬ از همه زودتر آزمایش ما تموم شد٬ بعد گفت بشینین جواب آخر رو هم بدس بیارین٬رو دفترم نوشت روپوش سفید یادت نره٬ منم الکی گفتم آورده بودم یادم رفت بپوشم٬ماهم ماشین حساب نداشتیم٬ گفت باید تهیه کنین٬ من گفتم برم بخرم بیام٬ گفت نه با دس حساب کنین٬ ۲رقم اعشار داشت با مغز حساب نمیشد چه برسه به دست٬ بعد همه بچه ها رفتن٬ من موندم و این دختره٬  بعد الکی یه چندتا اول رو حساب کردم نوشتم رو برگه این دختره رفت داد بهش اونم یه ماشین حساب از دفترش آورد داد به ما گفت حالا حساب کنین٬ آزمایشامون تا ۱۱:۴۵تموم شده بودا ولی به خاطر چنتا ضرب و تقسیم و یکمی هم منها از همه دیرتر اومدیم خونه٬ بعدشم که ۷ تا ۹ الکترونیک ۲ بود هوا هم سرد بود یه قسمتی هم در بدن وجود داره که نقش مهمی در انجام کارها داره٬ واسه منم یکمی فراخ شده بهم اجازه نمیده تو سرما از جام پاشم٬ از همون اول گفتم هرکی ۷ تا ۹ بره بیرون خره٬ خیلی سرد شده بود هوا٬ تازه بارونم میومد٬ الکی که نیست٬ بعدش ناهارمونم ۶ حاضر شد٬ منم گفتم بیخیال بخورم خوابم میگیره نخورم بهتره٬ بعد زنگ زدم ببینم درس چیه اصلا٬ من که تا حالا نرفتم کلاس این استاده ببینم اگه کوئیزه نرم٬ ندا هم گفت امروز هفته درمیونه تازه استاده گفته ۵شنبه هم نیاین ولی ۱شنبه هفته بعد کوئیزه٬ به همین راحتی از کلاس امروز راحت شدم٬ نشستم با خیال راحت ناهارمو خوردم٬ آدم کلاس نداره باید اینقد غذا بخوره سنگین شه نتونه ازجاش پاشه٬ولی فردا ۸ صبح الکترونیک ۱ دارم استاده هم گفته کوئیزه٬ قراره یه نفر زحمت خوندنش رو واسم بکشه منم برم از برگش کپی وردارم... فردا هم که ۱تا۳ ورزش دارم کی حالش رو داره سر صبح بره بدوئه٬ استاده هم که گفته غیبتتون از ۲ تا بیشتر شد نیاین حالا یکم با خودم صحبت بکنم استاده هم که راضیه خودش گفته نریم شاید از جلسه بعدی نرم ٬خدا رو چه دیدین شاید الکی الکی ورزش رو پاس بشم...

 

۳۰

...

یه مدت بود به این فک میکردم که چیزی ننویسم٬ یا اینکه مدل نوشتنم رو عو ذ ز ظ ض کنم٬یه جور دیگه بنویسم بهتره٬ بعد دیدم نمیشه اینجوری اینجا هم میشه شبیه بلاگ اسپات٬ این احساسه من زودگ ذ ز ظ ض ره٬ یهو خودش رو نشون میده بعد یه مدت از بین میره٬ الانم که دارم مینویسم تازه بیدار شدم خیلی گشنمه٬ حوصله آشپزی هم ندارم کسی هم خونه نیس که حداقل به بهونه اون یه چیزی درس کنم بخوریم٬ یعنی غذا هستا ولی اصلا تنهایی حال نمیده آدم غذا بخوره٬ الان برنامم رو دیدم من فک میکردم اصلا صبحا بجز یه شنبه که آزمایشگاه هیچ کلاسی ندارم ولی هم دوشنبه هم پنجشنبه کلاس دارم٬ هیچ کدومشونم تا حالا نرفتم٬ من فک میکردم جدیدا مد شده درسای ۳ واحدی ۱ روز در هفته تشکیل میشه٬ نگو اشتباه کردم زهی خیال باطل٬ غیبت خوردم توپ٬ برنامم رو ننوشته بودم جایی٬ تو کامپیوتر سیو بود ولی خودم اصلا نیگاش نمیکردم٬ خواهرم یه دونه نوشته بود از رو برنامم واسه خودش٬ اونروز بهم گفت برو تو کیفم هست ببین چی داری٬ ولی من گفتم من سر کیفه کسی نمیرم مگه اینکه پول لازم داشته باشم٬ این شد که فک کردم پنجشنبه تعطیلم٬ الان خیلی خوشحالما٬ آخه الکترونیک ۲ رو اون اولش با مدیر گرومون ورداشتم بعد شنبه هفته پیش گفت که شنبه هفته دیگه این مباحثی که درس دادم کوئی ذ ز ظ ض٬ منم فقط ۲ جلسه رفته بودم حوصله نداشتم از بچه ها جزوه بگیرم٬ بعد ۳ تا کتاب معرفی کرد گفت این سه تا کتاب هم بخونین٬ منم که جدیداً اصلا اهل این سوسول بازیا نیستم٬ حذف و اضافه رفتم با اون یکی استاده برداشتم٬ تا حالا هم سر کلاس این استاده نرفتم٬ فقط واسه اینکه امروز کوئیز ندم رفتم تغییر کد دادم٬ در ضمن چه غلطا٬ کی گفته تنهایی نمیشه غذا خورد من اگه الان این یه ظرف سیب زمینی رو نمی‌خوردم میمردم٬ نمیدونم چرا اینقد زود اومدم مشهد من کل کلاسایی که رفتم رو هم ۱ جلسه الکترونیک ۱ ٬ ۱ جلسه تجزیه ٬ ۱ جلسه آزمایشگاه فیزیک ۲ که اونم تاخیر خوردم٬ یعنی ساعت ۱۰ کلاس شروع میشد من ساعت ۱۰:۵۵ رسیدم٬ بعد استاده گفت بد تاخیر داشتی٬ تازه چرا جلسه اول رو نیومدی؟ منم گفتم فک میکردم کلاسا تشکیل نمیشه٬ ۱ جلسه میدان٬ ۲ جلسه الکترونیک ۲ که اونم تغییر کد دادم٬ ورزش هم که ۳ جلسه تشکیل شد من فقط ۱ جلسه رفتم استاده هم گفت غیبتتون از دوتا بیشتر شد دیگه نیاین٬ الانم کلی از خودم مثلا خجالت میکشم٬ این ترم دیگه واقعا داره شورش در میاد٬ امروزم که امتحان ارشد بود خواهرم همین الان اومده یه سوال مدار داده بهم میگه معادله حالت این چی میشه٬ حسابی داره خجالتم میده٬ تازه اینقد مشغول جواب دادن بوده کلوچشم نخورده٬ میگم قبول میشی٬ میگه نه٬ فقط اونایی رو که بلد بودم جواب دادم٬ اشکال نداره به هر حال سال بد حتما قبول میشه٬ معدلشم که خوبه دولتی قبول نشه بدونه امتحان دانشگاه خودمون میتونه ثبت نام کنه٬ فک کنم باید بشینم حسابی درس بخونم دیگه٬ بابام بفهمه میکشتم٬ حالا بعدا مینویسم این بی انگیزگی من چیه٬ الان تازه از حس وحالش اومدم بیرون٬ نمیخوام بهش فک کنم٬ این خره هم بد داره یورتمه میره ها٬ دیگه با هیچ چیز تلخی هم سر دردم خوب نمیشه..فک کنم باید به همه استادا بگم درسارو حذف و اضافه ورداشتم...

 

۲۹

...

امروز سر کلاس الکترونیک همش به این فک میکردم که اگه باد از سمت راست بیاد خطیب چیکار میکنه؟؟؟؟؟

پ.ن: موهاش رو کی میخواد از فضا بیاره پایین بعد دوباره بچسبونه سر جاش...خداییش چقد میخندیدن ملت...

۲۸

...

یه چیزی اینجا٬ همینجا بین گلو و قلبم گیر کرده نه میره پایین نه بالا میارمش٬ فک کنم باید بشکنمش...

پ.ن: حال و هوای گریه هست٬ جایی برای گریه نیست...