دخترها وقتی بچه هستند٬عاشق عروسکند وپسرها هم عاشق
مردهای قوی هیکل. ولی وقتی که بزرگ میشن٬ پسرها عاشق
عروسک میشن ودخترها عاشق مردهای قوی هیکل.
یک روز خر یک مزرعهدارِ به درون چاهی در میان مزرعه سقوط کرد. حیوان مفلوک شروع کرد به گرِِیه و زارِِی. مرد کشاورز هر کارِِی کرد نتوانست حِِیوان را بِِیرون بکشد. مزرعهدار با خود فکر کرد حیوان خیلی پِِیر شده و چندان کارایی ندارد و عملا سن بازنشستگی او فرا رسیده است. شاید با پوشاندن در گودال بتواند او را از این وضعیت رقت بار نجات دهد. با این فکر از همسایگان خواست که به کمکش بیایند. آنها همه با بیل و بیلچه آمدند و شروع کردند به رِِیختن خاک به درون چاه. خیلی زود خر بِِیچاره فهمید که ماجرا از چه قرار است و به طرز رقت انگیز و جانسوزِِی گرِِیه کردو بعد از مدت کوتاهی صدای خر قطع شد. همه با تعجب به درون گودال نگاه کردند و از آنچه میدیدند کاملا شگفتزده شدند. با هر مقدار خاکی که رِِیخته میشد، خر در گودال حرکت بسِِیار عجبِِبی از خود نشان میداد. او خود را تکان میداد تا خاکها به پایین برِِیزد. از خاکها پله میساخت و به روِِی آنها میآمد و منتظر بیلهای بعدی بود که خاک برِِیزند. همه همسایگان با هیجان شروع به رِِیختن خاک کردند و او خود را میتکاند و از خاکها پله میساخت و بالا میآمد. لحظاتی بعد همه خوشحال و شگفتزده شاهد رسیدن خر به لبه چاه بودند.
رمز رهایی از چاه سختیها، تکاندن مشکلات و ساختن پله از سختیها و صعود از این پله است.
به جون خودم خرها از بعضی ادمها بیشتر می فهمن!