فرشته ها حتما می آیند
فرشته ها آمده اند پایین .
همه جا پر از فرشته است .
از کنارت که رد میشن،می فهمی؟
اسمت را که صدا می زنن، می شنوی؟
دستشان را که روی شانه ات می گذارن ،حس می کنی؟
آره؟ تو فرشته ها رو می بینی؟
.
.
.
.
خوب خیالاتی شدی عزیز دلم
پاشو بینیم بابا !!
پ . ن :
دنیا هم به آدمهای خوش بین نیاز دارد هم به آدمهای بد بین. چون افراد خوش بین هواپیما
میسازند،افراد بدبین چتر نجات!
تو دیوونه شدی پوریا...
و
ای اگر یک بار فقط یک بار ببینم روی تو!!....
فک کنم حالم به هم بخوره...
من جدا دارم نگرانت میشما...
تو جدیدا با کسی دوس نشدی؟؟!!
توجه کن چی میگم..فک کنم اخلاق اون روت تاثیر گذاشته...
اصن من باید بدونم تو داری چیکار میکنی..
فرشته ها حتما میایند؟؟؟بگو دستش رو از رو شونت بر داره نامحرمه..
پس نقش تو توی دنیا چی میشه؟؟؟!!!
کره خر مسافرا اومدن شهر شلوغ شده...
مواظب باش گولشون رو نخوریا..
میگم این بچه اینجوری نبود..این فرشته از کجاش در آورده..نگو تابستون شده شهر شده پر مسافر..
میکشمت پوریا..دست از پا خطا کنی میمیری...
چشم چرونی نکنیا..
روزا میری مسافرا رو دید میزنی شبا میای خواب فرشته میبینی؟؟؟؟
دلی می دل دیوانَه
بی تو تنها موند...
من دیوونه ی این سه شلواره بودن شمام...!!!!
آخ ببخشید منظورم سه وبلاگه بودن(اشتباه لپی بود)(نیش)
دو تا بلوچه میرن تهران یک فولکس قورباغه ای میخرن، برمیگردن طرف بلوچستان. نزدیکای زاهدان یهو فولکسه خاموش میشه، هرکار میکنن دیگه روشن نمیشه. یکیشون برمیگرده به اون یکی میگه: اوره یاسروک، برو نگاه کن ببین ماشین چه مرگش زده. یاسروک میره درِ کاپوتو باز میکنه، یک نگاه میکنه با تعجب میگه: اوره کَریموک! بیا که ماشین موتور انداخته! خلاصه اولی پیاده میشه میاد یک نگاه میندازه، میگه: برو از صندوق عقب ابزار بیار، خودم درستش میکنم! خلاصه یاسروک میره درِ صندوق عقب رو وا میکنه، یهو داد میزنه: اوره کریموک! بیا که از تهران تا اینجا دنده عقب اومدیم!
پسری از سربازی برای پدرش این طور تلگراف زد : " من کاظم پول لازم " پدرش هم در جواب گفت : " من تراب وضع خراب !"
مردی به مطب پزشک رفت و گفت: «آقای دکتر! چند وقتی است که بیماری فراموشی گرفته ام. چه کار کنم؟»
پزشک:« اول بهتر است تا فراموش نکرده ای، ویزیت مرا بدهی.»
روزی پوریا به عیادت دوستش رفت و حال او را پرسید.
او گفت: «تبم قطع شده ولی گردنم خیلی درد می کند.»
پوریا با خونسردی گفت:« امیدواریم آن هم قطع شود.»
مادر: «پسرم! باز هم که با امید دعوا کرده ای! مگر نگفتم هر وقت عصبانی شدی، تا ۵۰ بشمار تا عصبانیتت تمام شود و دعوایت نشود؟»
پسر:« بله مادر جان! گفته بودید، اما مادر امید به او گفته بود که فقط تا ۳۰ بشمارد!»
برای دیدن کلیپ ها و عکس های بیشتر اینجا کلیک
پوریا اصن چرا به عاطفه سر نمیزنی؟؟
هان!!!!!
اصن بی ادب...
هرکی خره گاوه...
اصنشم تو چرا جواب کامنتات رو نمیدی؟؟؟
« از فاصله در سقوطم
وقتی تمام فاصله از من اغاز می شود
و خوابم به سمت دریاست
با بوی عود
دستی آوار می شود »
میخاره
میخاره
میخاره
میخارونیش بعد دوباره بیشتر میخاره
بازم بیشتر میخارونی حالا دیگه خیلی خیلی بیشتر میخاره
حالا بازم بیشتر و بیشتر
هر بارم که میخارونیش یه لایه ی نازک از پوستت کنده میشه دیگه ...
حالا قلبت میخاره الآن
بعد هی میخارونیش و هی بیشتر میخارونیش و هی محکمتر میخارونیش
هی یه لایه از پوستش کم میشه و یه لایه ی کلفت تر از پوستش کم میشه و یه لایهی دیگه ...
تو٬
همینجوری داری میخارونی
پوستت تموم میشه و میرسی به گوشت
گوشتت تموم میشه و میرسی به استخونای قفسه ی سینه
استخونا تموم میشه و میرسی به قلب ...
قلبه داره میگه تاپ تاپ .. تاپ تاپ ...
یعنی منو نخارونی ها منو تموم نکنی یه وقتی ٬ من که گناه دارم که ...
هووووم
قلبه تموم میشه و میرسی به استخون ...
استخون ...
سنگ میشی .
میدونی ؟ استخونای آدم آخرین چیزین که میپوسن .
ولی اونا هم بالاخره میپوسن ... و تموم میشن .
:)
اینو الان دزدیم...
که باد بی نفس است
و باغ تصویری ست
پرنده در قفس خویش ،
خواب میبیند ...
اینم دزدیه..
شعر: مستیم .. پس هستیم ...
شاعر: مسته پس هسته
سبک: مستی پس هستی
اینم میدونی که دزدیه..
سیگار میکشم ...
دود میکنم ... دود میشوم ...
پر رنگ .. کمرنگ ...
.
.
ما همه ٬
نه . دیگر نه .
ما نه ٬ ما صدای گاو است .
ولی من شترم . با دو کوهان بلند
و در شکمم آب و غذای سفرم
و سفرم ... بیابان .
من ٬
بد هستم .
من همه هستم .
من ...
با تو ام:
بدیهتاً من غمگین نمینویسم.
قصه هم نیست ٬
یا بهتر بگویم .. قصه هم نیستم .
من ٬
مزهام .
تلخم .
من مزهی آن قصهی تلخم ...
و تو ...
تو حتی شتر هم نیستی
و حتی تلخ هم نیستی .
تو اصلاً نیستی .
تو ..
چه کسی ابروهای مرا برداشت؟
باغبان از پی من کرد نگاه
سیب دندان زده افتاد تو سالاد
در فلق بود که پرسید سوار
مژه هایم کو ؟
تصور یه خیال، یه رویا، یه فکر، یه آرزو، وقتی مکرر بشه، وقتی که خیلی خیلی مکرر بشه
اونقدری که تو باورش کنی
اونقدری که ردش عمیق بمونه توی ذهنت
اونوقت فکر می کنی که واقعا اتفاق افتاده
یه روز دوری اون قبلنا
یا شایدم یه روز دوری اون بعدنا
دیگه فکر و رویا و خیال و آرزو نیست
میشه خاطره
خاطره ی واقعی
حالا به خاطره هات فکر می کنی به جای رویا ساختن.
همه اش یه ور وان پ.ن یه ور!!!خداییش خیلی منطقی نتیجه گیری کرده بودی;-)
موفق باشی