سلام و صد سلام .......... اولا وبلاگ جدیدم مبارک ... سال نو وبلاگ نو !
ضمن تشکر ویژه از (...) میخوام براتون بگم که چرا اسم وبلاگم اینه! ...... بخون تا بفهمی !
تا بعد
کرگدن گفت:نه ,امکان ندارد.کرگدنها نمی توانند با کسی دوست بشوند.
دم جنبانک گفت:اما پشت تو می خارد.لای چینهای پوستت پر از حشره های ریز است.یکی باید پشت تو را بخاراند.یکی باید حشره های تو را بردارد.
کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم.پوست من خیلی کلفت است.همه به من می گویند پوست کلفت.
دم جنبانک گفت:اما دوست عزیز,دوست داشتن به قلب مربوط میشود نه به پوست.
کرگدن گفت:ولی من که قلب ندارم,من فقط پوست دارم.
دم جنبانک گفت:این که امکان ندارد,همه قلب دارند.
کرگدن گفت:کو,کجاست؟من که قلب خودم را نمی بینم.
دم جنبانک گفت:خب,چون از قلبت استفاده نمی کنی,قلبت را نمی بینی.ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.
کرگدن گفت:نه,من قلب نازک ندارم,من حتما یک قلب کلفت دارم.
دم جنبانک گفت:نه,تو حتما یک قلب نازک داری,چون به جای اینکه دم جنبانک را بترسانی,به جای اینکه لگدش کنی, به جای اینکه دهن گشاد و گنده ات را باز کنی وآن را بخوری,داری با او حرف می زنی.
کرگدن گفت:خب , این یعنی چی؟
دم جنبانک گفت:وقتی که یک کرگدن پوست کلفت ,یک قلب نازک دارد یعنی چی؟یعنی اینکه میتواند دوست داشته باشد,میتواند عاشق شود.
کرگدن گفت:اینها که میگویی یعنی چه؟
دم جنبانک گفت:یعنی...بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم,بگذار...
کرگدن چیزی نگفت.یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت.فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید.
اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند.داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را بر می داشت.
کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید! اما نمی دانست از چی خوشش می آید.
کرگدن گفت:اسم این دوست داشتن است؟اسم این که من دلم می خواهدتو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟
دم جنبانک گفت:نه,اسم این نیاز است, من دارم به تو کمک می کنم و تو از این که نیازت بر طرف میشود احساس خوبی داری.یعنی احساس رضایت می کنی,اما دوست داشتن از این مهمتر است.
کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه میگوید.
روزها گذشت,روزها,هفته ها و ماه ها و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست.هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک مزاحم را از لای پوست کلفتش بر می داشت و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.
یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از اینکه دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های مزاحمش را می خورد احساس خوبی دارد,برای یک کرگدن کافی است؟
دم جنبانک گفت:نه,کافی نیست.
کرگدن گفت:درست است کافی نیست.چون من حس میکنم چیزهای دیگری هم دوست دارم.راستش من بیشتر دوست دارم تو را تماشا کنم.
دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد, چرخی زد و آواز خواند, جلوی چشمهای کرگدن.کرگدن تماشا کرد وتماشا کرد و تماشا کرد, اما سیر نشد.
کرگدن میخواست همین طور تماشا کند.کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه ی دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین.وقتی که کرگدن به اینجا رسید احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.
کرگدن ترسید و گفت:دم جنبانک,دم جنبانک عزیزم,من قلبم را دیدم.همان قلب نازکم را که می گفتی! اما قلبم از چشمم افتاد.حالا چه کار کنم؟
دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید.آمد و روی سر او نشست و گفت:غصه نخور دوست عزیز,تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.
کرگدن گفت:راستی,اینکه کرگدنی دوست دارد دم جنباکی را تماشا کند و وقتی تماشایش میکند قلبش از چشمش می افتد,یعنی چه؟
دم جنبانک چرخی زد و گفت:یعنی اینکه کرگدنها هم عاشق میشوند!
کرگدن گفت:عاشق یعنی چه؟
دم جنبانک گفت:یعنی کسی که قلبش از چشمهایش میچکد.
کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید.اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند,باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد.
کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشمهایش بریزد,یک روز حتما قلبش تمام می شود.
آن وقت لبخند زد و با خودش گفت:من که اصلا قلب نداشتم,حالا که دم جنبانک به من قلب داد چه عیبی دارد؟!بگذار تمام قلبم را برای او بریزم.
دیگه دیگه !
من اولین کسی هستم که تو این وبلاگت نظر میدم.... اول میگم تبریکککککک
میسی !
بعدم متن بسیار زیبایی بود....
چشمات زیبا میبینه !
میدونی ...من تا حالا قلیریون تا قلب از دست دادم با این حساب...قلبم مث ابر بهار میریزه...
خدا نکنه !
مگه کرگدن هم عینک میزنه...!!!
آره ... عینک طبی و آفتابی
این بچه خوره تشریف داره ..خودش خودش رو اول کزده....
ما اینیم دیگه
گ گ گ گ گ گ گیلاسی
پ پ پپپپ پ پ پروانه (نه من شمع بودم!!)
سلام.قصه اغاز اغاز وبلاگ تو را خواندم.لذت بردم.به یاد می اورم سال هفتاد را که اولین بار و حرفه ای قلم به دست گرفتم. می دانی کجا ؟مجله ی سروش کودکان.ان موقع همکاری داشتم که اسمش فریبا کلهر بود.او همان زمان خیلی مشهور بود ...و حالا هم.بسیار مشهورتر از من.روز های اول به من گفت مثل کرگدن می مانم و بعد داستان های دنباله دار کرگدنی او را خواندم. حالا سالها گذشته و من هنوز هم اگر ناشر ها بگذارند گاهی می توانم قصه های کودکانم را منتشر کنم. اما یاد اوری کرگدنی تو خیلی به من چسبید .سپاسگذارم
خوشحالم
سلام عزیز
ورودت رو تبریک میگم ... وبلاگ جدیدت هم مبارک ... خوندم
و لذت بردم ... ممنون ...
سلام....بابا کرگدن...بابا رفیق.....بابا...میگن همشهری هستیم
.....بابا همشهری....بابا عاشق.....
سلام ... بابا ایول ... بابا مرام ... بابا همشهری !
مگه کدوم شهری تو؟! آدرستو چرا نذاشتی ؟! بگو تا بیام !
قربونت
سلام...به ما گفتن بچه ایلامی؟؟؟...راسته؟........
بابا بچه کرد...بابا قلعه والی....بابا قلقیران.....بابا...کف کردم دیگه.....
فعلا
بابا کف کردم از خوشی .......... دارمت عزیز !
نه بابا...
این چه حرفیه پوریا...
کاری نکردم...
راس میگی ... کاری نکردی که !
این عشقه رو خیلی قشنگ بیان کردی...
همون سیمیلی که هی تند تند پلک میزنه!
الان من احساس کرگدنی میکنم ولی اون دم جنبانکه نمیاد...
خوشبختم!
کرگدنم شدم ولی عاشق نشدم...
هرکی کرگدن میشه عاشق هم میشه ... به قلبت نیگا کن میفهمی !
...دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه...
...
میگما دمه عیدی خوب کردی خونت رو عوض کردیا..
اون خونه قدیمیه کلی وقت میبرد تمیز کردنش..
دادم بچه ها تمیز کنن واسه خودشون ببرن
آدم بخشنده به من میگن !
حالا شیرینی این خونه جدید رو چه جوری بخوریم؟؟؟؟
فعلا که نیمختد..
داریم شرمندگیش رو میخوریم...
اصن احتیاجی به این تشکرا نداشتا...
کوفت !
من برم جوابه کتمنتت رو بدم..
خوش باشی...
وبلاگ واقعا قشنگی داری..
سعی کن به قشنگی وبلاگه من بشه..
سعی میکنم ....
هان...
من به هر حال شیرینی میخوام...
کتونس مسخوام..
جوراب مبخوام...
کباب ترکی هم میخوام..
...
کتونس مسخوای چیکار؟! (نیش)
تو شهر شما به ی میگن س ؟!
من کوفت نمیخواما..
من؟؟؟؟؟؟؟
منظورم کوفته قلقلی بود !!
منم دیگه پیتزا نمی خورم.... گفته باشم....حالم بهم می خوره دیگه...
نه .... تورو خدا همین یه بار بیا بخور ... خواهش میکنم ... جون من .... بیا همین یه قاچ ... از دهن میفته ها ... تو رو خدا بیا بخور !!!!
بابا عکسووووووووووووووووووووووووووووووووو
(عینک دودی)
ببین حرف بد بد نزنید...کوفت چیه...بده کثافته...بی شعوره...دیگه نگید...افرین...
اینم بجای خانوم ...
میگما مگه قرار نبود برگردی؟؟؟؟؟؟
برمیگردم ...
شب عیدی کارهام دوبرابر شده
خوب بچه ها هوای من رو دارنا...
من هم دارم
سلام ٬ خوبی؟!
برمیگردم
برگرد !
ولی پوریا یادت باشه تو شمع بودی..
نامرد گفتی پروانه فک کردم با من کار داری از خواب پریدم...
من شمع و تو پروانه
ما را که برد خانه !!!
اخه تو داری چهکار میکنی؟؟؟
هان..
من باید بدونم..
همه کار میکنم !
هرکی به من عیدی نده خره..
سکوت
سلام...شما ماشالله چقدر آبتودیتی؟؟!!چقدر مطالب جدید....عجب استعدادی....
میگم این عکسه چیه که واسه من در طول این زندگی چن روزه باز نشده؟؟؟
این عکسه خودتم عجب عکسی شده ها...
از این دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه ها شده...
حالا من میگم کتونس تو همون کتونس بخون....همون کتونس رو هم بدی قلوله...
هر کی نیاد شمالم خره...
انگار پوریا الان خوابه..
هرکی الان خواب باشه خیلی خره...
من اصن غذا نمیخورم...بیا ببین اینجا از صبح تا شب زمینارو شخم میزنم..من تو م ذ ز ظ ض رعه کار میکنم..
هر کی خواب باشه خود خره...
یعنی چی گیلاس همیشگی!!!!!
بزار برم دیگه نیام ببینم می تونی بازم بگی همیشگی...(:*
سلااااااااااااااامممممممممممممممم
کوفت..چیچیو آره؟؟؟
سلام
از اینکه اسم ما رو روی وبلاگت گذاشتی ممنونم.
به من سر بزنی خوشحال میشم.
اسم وبلاگ من : توهمات یک کرگدن فهیم